ساخت وبلاگ

امکانات وب

عروس خواندن شب را دوست داشتم ... بنابراین به سرم زد و روز را امروز داماد کردم ... شب را هم عروس ... با طلوع خورشید ، عقد خواندم برایشان و خانه ای از" فعل ابهام" درست کردم ... ظهر آفتاب را به میهمانی ابهام دعوت کردم تابید و تمام برف ها را آب کرد کارش که تمام شد خسته رفت و پشت کوهی پنهان شد ، شاید خوابید شاید هم بیهوش شد ... غروب بود که شب ابستن هزار فردا بود ... نور نبود ، ماه را دعوت کردم عاشق شب بود ، ابر را صدا زد ،ابر آمد و بارید تا طلوع فردا ... شب زایید و ماه کم شد و ابر بارید ...ماه که تمام شد ،شب از غصه ماهی دگر زایید ... ماهی کامل و درخشان ...با طلوع، شب دست روز را گرفت و رفت به شهر خاطره بچه‌هایشان را هم برد فقط یک فردا را نگه داشتم باز شبش را عروس روز کردم و باز شب آبستن فردا شد و باز ماه آمد و باز .... قصه همان غصه قبلی شد ...پ.ن : آنقدر زیبا در مورد روز و شب نوشتی که من هم وسوسه شدم به نوشتنپ.ن: بد نیست یه بار آفتاب را عروس و روز را دامادش کنم ؟شب را هم بدهم به ماه ؟ ...ادامه مطلب
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haririberangaban بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 21:00